معنی شبیه ونظیر
حل جدول
لغت نامه دهخدا
شبیه. [ش َ] (ع ص، اِ) همانند. مثل. یقال: «هذا شبیه ذاک »؛ این مانند آن است. (از اقرب الموارد). مانند. (متن اللغه) (منتهی الارب). نظیر. شبه. همچون. همال. تا. چون. ند. همتا. ج، اشباه:
نمتک و بسد نزدیکشان یکی باشد
از آن که هر دو به گونه شبیه یکدگرند.
قریع.
فرهنگ معین
(ص.) مثل، مانند، (اِ.) تعزیه. [خوانش: (شَ) [ع.]]
گردان (~. گَ) [ع - فا.] (ص فا.) کارگردان نمایش های مذهبی.
خوانی (~. خا) [ع - فا.] (حامص.) تعزیه خوانی.
فارسی به عربی
صنع، علی حد سواء، مثل، منافس، نظیر، وسام
فرهنگ فارسی هوشیار
همانند، نظیر، همچون، همتا
فارسی به ایتالیایی
identico
فارسی به آلمانی
Gefällt, Gleich, Gleich, Mögen, Anfertigen, Bilden herstellen, Bilden, Machen
فرهنگ عمید
مانند، همانند،
تعزیه،
فرهنگ واژههای فارسی سره
مانند، همانند، همدیس، همسان
کلمات بیگانه به فارسی
مانند - همانند
معادل ابجد
1483